الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

داستان دیگران

من این پیرمرد را خیلی دوست دارم! با انکه لااقل از حیث اعتقادی هیچ شباهتی نداریم. از کودکی تا الان هر وقت دیدمش، یا بطری شرابش در دستش بوده، یا پیپ و سیگار. اگر عیاشی سه وجه داشته باشد، دود و شراب و زن! من از دو سومش بیزارم.

این پیرمرد، عجیب برایم محترم است. هیچگاه هم مشتاق بحث اعتقادی با او نبودم، چون میدانم کمتر از من از دین نمیداند که بیشتر هم میداند. شاید از چند صد جلد کتابی که در اتاقش تا سقف چیده، دهها جلدش از مذهب است.

...


 از گور بان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد