الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

شش مرد کثیف و یک زن نجس

شنبه تو را سر می‌برد
خون
هفت بار خون
لبریز می‌شود تا ته این هفت روز
رد پایش پیداست در کوچه‌هایی بی رگ و تنگ و تاریک
تا غروب بعد
تا یک‌شنبه طولانی
خسته زرد
یکشنبه‌یی که تکه تکه می‌کند کلمات کریه کتاب کثیفت را
سلاخی می‌کند نگاهت را با دو نیزه‌ی کند
دو شنبه در چشمانت فرو می‌رود -دو گودال پر از خون و تفکر-
تو را بیرون می‌ریزد
کشان کشان
طناب بر گردن
تو را می‌کشد بر دار زمان
بر سه شنبه
سه بار
سه باران سمی
سیلی سرخی است
بر سر و روی سُم‌های ساکن در گل
که توانی نیست برساند صاحب عقلْ پوسیده‌اش را
به چهار شنبه
به چهار چوپان
که به نوای نی سگی عر عر عربده سر می‌دهند
بر بی چند و چون خدایشان
که در چاهی بیش نیست
به چهل قهقرا که در آخرینش پنج شنبه بود
پنج شنبه به زیبایی پیر پسری اخته
که نه ذهنی بیش از ریش و پشم و
نه پر پروازی که او را بکشاند به آدینه
در جمعه‌ات برای این دختر نجس
از تو به جز استخوانی غذای کلاغی
بیش نمانده
که سر کشیدن هر روزه‌ی شیرازه‌ات برایش رویاییست خوش
و زمزمه می‌کند این جملات مقدس را بی تکان هیچ لبی
«من هفت بار در هفت جمعه سیاه تو را در خواب دیده‌ام
که می‌نوشیدی به سلامتی آن شش مرد کثیف
و این دختر نجس
که با شمشیری بر دست، شنبه‌را کشان‌کشان به‌مسلخ می‌کشانید
پس حذر کن
از شنبه‌یی که تو را سر می‌برد و غروب جمعه‌ای که آن را می‌نوشد

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مینو 1385/04/05 ساعت 19:42

سلام
تیتر بالای وبلاگتون خیلی با متنش صدق میکنه چون واقعا مزخرفه
امیدوارم بتونید وبلاگ باکلاستر به قول....... بسازین

celina 1385/04/08 ساعت 15:21

من که ازش سر در نیاوردم می شه بگین این داستانه چی بود؟

الف 1385/04/08 ساعت 22:32

این شعر بود نه داستان

رز 1385/05/24 ساعت 20:43

قشنگ بود

رها 1386/12/14 ساعت 09:32

خوب بود اما زیاد نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد