الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

روزمرگی

برای مترسک جان

که نخ‌هایش را به دست‌های یک پیرمرد مرده بسته‌اند

گریه می‌کنیم

و وقتی که مرد برایش از اگزیستانسیالیسم بگوییم

و عادت می‌کنیم به زندگی که باید باشیم

مثل یک مومیایی که به بودنش

و از پشت تمام راه‌راه‌های خاک گرفته

با حسرت به کلیمانجارو نگاه کنیم

 نعره بزنیم که زندگی!

هنوز به اندازه‌ی تمام کرم‌هایی که در تنم لول می‌خورند  دوستت دارم

پس تو نیز عاشقم باش

نبودن و نبودن

شکسپیر هم اینجوری مرده بود که مثل همه

حالا من اگر هم یک یهودی باشم خودم را با ترقه‌های نیم‌سوخته چهارشنبه سوری آتش می‌زنم

تمام ستاره‌ها از روی تنم می‌پرند و هیچ‌کدام خاموش نمی‌شوند

پس برای تمام حماقت‌هایمان

شعر عاشقانه ببافیم

و روم به دیوار بگوییم که

زندگی که این روزها که هویج نیست که کیلویی سیصد تومن بیارزد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد