الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

والنتاین

پایش را گذاشت روی سوسک و مثل یک بالرین حرفه‌ای ۳۶۰ درجه چرخید. موهایش هنوز هم همان عطر درخت‌های کاج را داشت. و بعد ترکم کرد.

Oh My LORD

لرد موهای طلایی خاکستریش را به کناری زد

قاشق چای خوریش به کناره‌ی فنجان کوبید

و با صدایی که فقط برازنده‌ی او بود

« چند می‌گیری به من ایمان بیاوری؟»

من با گردنی کج و کراواتی چروک فقط به پشت سرش خیره ماندم

« چند می‌گیری به من ایمان بیاوری؟»

من سرم را به سمت دیگر تکان دادم

مورچه‌ای روی میز تابستانی نارنجی رنگ به سمت شکر‌دان می‌رفت

پس چشم‌هایم را بستم.

*          *          *

خوابیدن میان زباله‌ها گرمم می‌کند