لرد موهای طلایی خاکستریش را به کناری زد
قاشق چای خوریش به کنارهی فنجان کوبید
و با صدایی که فقط برازندهی او بود
« چند میگیری به من ایمان بیاوری؟»
من با گردنی کج و کراواتی چروک فقط به پشت سرش خیره ماندم
« چند میگیری به من ایمان بیاوری؟»
من سرم را به سمت دیگر تکان دادم
مورچهای روی میز تابستانی نارنجی رنگ به سمت شکردان میرفت
پس چشمهایم را بستم.
* * *
خوابیدن میان زبالهها گرمم میکند
سبام . فضا سازی جالبی بود در عین خلاصه بودن .
یک جورهایی می شد تصویر را با 5 خط اول در ذهن ساخت و با مابقیش به اطراف رفت . یک فضای سنگین ِ ارباب و رعیتی [ نه اینکه حتمن همان نقش را ایفا کنند ]
+
این جمله هم خیلی جالب بود چند می گیری به من ایمان بیاوریم . گمانم ایمان ِ ما هم یک مقدار ِ خاصی می ارزد اگر بازیگر باشیم . گاهی وقتها آن ته ته ها همه چیز سر ِ جای ِ خودش می ماند با ماله مالیدن عوض می شود
+
مرسی و موفق باشی
تصویر سازی فضا ساده و گیراست.و مورچه ای که سمت شکردان می رود...و خوابیدن در زباله ها...نشانه ها خوب کار می کنند.
از اتفاق اش خوش ام آمد.
ممنون.