الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

الف

داستان کوتاه ؛ شعر ؛ چرت و پرت ؛ زندگی

Oh My LORD

لرد موهای طلایی خاکستریش را به کناری زد

قاشق چای خوریش به کناره‌ی فنجان کوبید

و با صدایی که فقط برازنده‌ی او بود

« چند می‌گیری به من ایمان بیاوری؟»

من با گردنی کج و کراواتی چروک فقط به پشت سرش خیره ماندم

« چند می‌گیری به من ایمان بیاوری؟»

من سرم را به سمت دیگر تکان دادم

مورچه‌ای روی میز تابستانی نارنجی رنگ به سمت شکر‌دان می‌رفت

پس چشم‌هایم را بستم.

*          *          *

خوابیدن میان زباله‌ها گرمم می‌کند

نظرات 2 + ارسال نظر

سبام . فضا سازی جالبی بود در عین خلاصه بودن .
یک جورهایی می شد تصویر را با 5 خط اول در ذهن ساخت و با مابقیش به اطراف رفت . یک فضای سنگین ِ ارباب و رعیتی [ نه اینکه حتمن همان نقش را ایفا کنند ]
+
این جمله هم خیلی جالب بود چند می گیری به من ایمان بیاوریم . گمانم ایمان ِ ما هم یک مقدار ِ خاصی می ارزد اگر بازیگر باشیم . گاهی وقتها آن ته ته ها همه چیز سر ِ جای ِ خودش می ماند با ماله مالیدن عوض می شود
+
مرسی و موفق باشی

نقطه الف 1385/11/15 ساعت 17:59

تصویر سازی فضا ساده و گیراست.و مورچه ای که سمت شکردان می رود...و خوابیدن در زباله ها...نشانه ها خوب کار می کنند.
از اتفاق اش خوش ام آمد.
ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد