گرام خونه همسایه بود که داشت صدای آوازی رو میریخت تو کوچه و در و همسایه: «الف میگم ابروت کمونه ای کمون ابروی من...»
* * *
نوشین خانوم که داشت یه بچه ریقوی لخت سه ماهه که از ونگ زدن صورتش سرخ شده بود رو عوض میکرد و هی قربون صدقش میرفت :«دو دو دو لی لی لی گلی جونم دوباره تو خودت شاشیدی. الهی خاله قربون اون شاشت بشه. » یه هو یه کهنه که کنار دسش بود پرت کرد طرف در و داد زد :«الهی جیز جیگر بزنی جعفر تخم سگ! معلومه تخم و ترکه همون بابای حرومزادشه که از چار سالگی داره چشم چرونی میکنه». تکه پارچه کنار دیوار بی حرکت افتاده بود ولی رو دیوار سفید یه لکه قهوهای بود که بد جوری توی چشم میخورد.
چشاشو که وا کرد هنو اونجا بودش با پیرهن سفید که جفت جعفر نشسه بود. مث بازیهای بود که همیشه با سمیرا میکرد اما این بار راس راسکی بود. نوشین خانوم بالا سرش خرچ خرچ قند میسابوند و آخونده هم خطبه عغد و میخوند:«دوشیزه گلنار جوادی برای دومین بار آیا بنده ...». همه دورش حلقه زده بودن. ترس ورش داشت اما چشمش که به شیرینیهای رو سفره میافتاد قند تو دلش آب میشد. جعفر خواست که نک انگشتاشو بگیره اما خوشش نیومد و دستش و کشید کنار. نگاهی بهش انداخت و از حرص پلکاشو رو هم گذاشت.
دسش تو دس خاله عرق کرده بود. زبری خشت کف پاهاش رو قلقلک میداد. اگه این همه خون و جرم ازش نمیرفت قش قش می خندید. از تنش بوی ترش عرق بلند میشد. داشت گریهش میگرفت. نفس و تو سینهش حبس کرده بود و به خودش فشار میآورد. قابله هن و هن کنون در حالی که نفس گندش رو میریخت رو صورت گلنار، دندوناشو به هم فشار میداد و تند تند باهاش حرف میزد: «داری چکار میکنی؟... فقط وقتی زور بزن که درد داری...اینجوری دیگه واسه چارباد جونی واست نمیمونه...حالا!...حالا!... زود باش!... بچه رو خفه کردی... با توام!... یا حضرت عباس!...خدا به دادت برسه» یهو سرشو بالا کرد و داد زد «یکی یه کوزه خشک بیاره یه کوزه خشک...» حرفش هنو تموم نشده بود که جعفر کوزه به دست پرید تو اتاق.
- « گه میخوری! حالا میخوای سر من هوو بیاری. نشونت میدم. بی خود نیس خاله نوشین میگفت اینم مث بابای حرومزادش از بچگی چشم چرونی میکرد. »
- «تخصیر خودته من بچه میخوام اگه خودتو خراب نکرده بودی مگه مرض داشتم که اینهمه پول بیزبونو بریزم تو گلوی لامصب شما زنا که هیچ وخت هم سیرمونی نداره.»
- «حالا مردم این همه توله پس انداختن چه گلی به سرشون خورده که من واست بچه بزام»
- «اگه این تولهها پس نیافتاده بودن الان توی ماده سگ هم اینجا نبودی که زبونتو واسم دراز کنی» - «من که از خدامه اینجا نباشم و هر چی زودتر بمیرم ولی تا من زندهم نمیزارم تو زن بگیری»
خاله وقتی بهش گفت که جعفر رفته سمیرا رو گرفته داشت سبزیها رو سر حوض آب میکشید. هیچی نگفت فقط دستاشو با لباسش خشک کرد و رفت تو مطبخ و بعد شمدشو انداخت روسرش و همون دم غروبی از خونه زد بیرون. هوا حسابی تاریک شده بود که نعش چاقو خوردهی گلنارو آوردن خونه.
* * *
مرده همینطور که کلهاش رو عقب جلو میبرد داشت با دهن پر از خرما یاسین رو زیر دندوناش میجویید.
21/12/82-13/8/83
با عرض تبریک فرارسیدن ماه رمضان و آرزوی قبولی طاعات و عبادات و تندرستی وسلامتی برای شما و خانواده محترم ...
منتظر دیدار و محبت شما هستم ...
بلاگنت:کاملترین ارایه دهنده کدهای موزیک اسلامی.منتظر شما هستیم
خیلی بیشتر از سه هزار و سیصد تومن خوشم اومد.
باهال بود. اما اگه غیر از این چند صحنه صحنه های دیگه ای هم بود، بد نبود.
منتظر شما دوستان عزیز در وبلاگ انجمن های گراش که به معرفی و از جمله نظرسنجی در مورد انجمن های گراش پرداخته شده است خواهیم بود.
تقاضا می شود همه دوستان عزیز در نظر سنجی شرکت کنند.
با تشکر[گل][گل]
یک داستان کوتاه و جمع وجور آلن پویی با کیفیت ادبی تمام. داستانهای شما را زیاد دوست دارم چون هیچ وقت بنجل نیست در کل رک گویی و جسارتتان ستودنی است.
راستی عیدتون مبارک.