لرد موهای طلایی خاکستریش را به کناری زد
قاشق چای خوریش به کنارهی فنجان کوبید
و با صدایی که فقط برازندهی او بود
« چند میگیری به من ایمان بیاوری؟»
من با گردنی کج و کراواتی چروک فقط به پشت سرش خیره ماندم
« چند میگیری به من ایمان بیاوری؟»
من سرم را به سمت دیگر تکان دادم
مورچهای روی میز تابستانی نارنجی رنگ به سمت شکردان میرفت
پس چشمهایم را بستم.
* * *
خوابیدن میان زبالهها گرمم میکند