مرد اسب سوار
مرده بر اسب ابلقش
پای خسته اسب
دل مرده مرد
شهر دور دور
فراری از طاعون
خیالی پوچ
دهانی تلخ
* * *
مرد اسب سوار
مرده بر اسب ابلقش
نه هدیهای برای کسی
نه چشم کسی برای او
نعش کشان اسب میرود
پشت به بادی که او را میخواند به شهر قدیم
برگرد! برگرد!
* * *
اسب ابلق با سواری مرده
پای کشان... خون ریزان...
سرابی از مادیانی سرخ
در آسمان غروب
رو بر میگرداند
خیالی از شیههای در دل
آرام دم فرو میکشد
* * *
سایهای از اسب ابلقی مرده
افتاده در کنار مردی مرده
ردپایی از خونی سیاه و مرده
از شهر قدیم با مردمانی پیشترها مرده
تا بیابانی دور
* * *
مهتاب همه جا یکسان میتابد
دل مرده>مرد/شهر دور>دور(بازی لغوی زیبایی دارد)
مرد اسب سوار/مرده بر اسب ابلقش(اتفاق)
و دست آخر:
مهتاب همه جا یکسان می تابد(زببا!)
چه تصویرسازی خوبی داشت.
lموافقم تصویر سازی خوبی داشت . فراری از طاعون - خیالی پوچ - دهانی تلخ - نعش کشان اسب می رود ....
زیبا بود
رسیدن بهار خوش! با آرزوی سالی خوش/دلی خوش/سری خوش و... سال نو مبارک!
به عمق سیاه یک کرم.. گاهی بیا
سال جدید مبارک
و الف تا کی مسکوت می ماند؟